جدول جو
جدول جو

معنی عرض حال - جستجوی لغت در جدول جو

عرض حال
نامه ای که به دادگاه می نویسند و در آن تظلم می کنند، دادخواست
تصویری از عرض حال
تصویر عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
عرض حال
(عَ ضِ)
درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). دادخواست. شکایت، ورقه ای که درخواست یا شکایت خود را در آن نویسند. (فرهنگ فارسی معین). درخواست نامه. عریضه. قسه. شکوائیه. و رجوع به عرض الحال شود
لغت نامه دهخدا
عرض حال
دادخواست
تصویری از عرض حال
تصویر عرض حال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
علی الحال. علی ای حال. بر هر حال. در هر حال. به هرحال. رجوع به ’علی ای حال’ شود:
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.
ناصرخسرو.
زین جهان مندیش و او راگیرکو به از جهان
سر به از افسر علی حال، ارچه نیکو افسر است.
عنصری.
گرگ بر اطراف این حظیره روان است
گرگ بود بر لب حظیره علی حال.
منوچهری.
دینار دهد، نام نکو باز ستاند
داند که علی حال زمانه گذران است
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(عَ ضُلْ)
در اصطلاح کاتبان و دبیران، نامه ای است که بر والی امر عرضه شود، خواه برای تظلم باشدو خواه برای درخواست کمک و نعمت. ج، عروض الاحوال. (از اقرب الموارد). عرض حال. رجوع به عرض حال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِحَ)
به خوبی و خوشی گذشتن ایام زندگانی. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
از آب زندگی به شراب التفات کن
از طول عمر صلح به عرض حیات کن.
میرزا صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضِ)
جلوه دادن کار. نمایش دادن کار:
تا به وقتی که عرض کار بود
گر چه درویش تاجدار بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مانند عرض:
وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوند
چیزند یا نه چیز عرض واربگذرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از در حال
تصویر در حال
فورا فی الحال هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر حال
تصویر تر حال
فراروی (کوچ) دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم حال
تصویر علم حال
بینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض حیات
تصویر عرض حیات
پهنای زندگی فراخزیستی خوش گذ راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض گاه
تصویر عرض گاه
میدان سان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضحال
تصویر عرضحال
شکایت، داد خواست، عریضه، قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح حال
تصویر شرح حال
سرگذشت
فرهنگ واژه فارسی سره
دادخواست، شکایت، درخواست نامه، عریضه، منشور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اتوبیوگرافی، بیوگرافی، حسب حال، سرگذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریز مقام، کرد+حال، همان چپون حال است که تکه ای است مربوط
فرهنگ گویش مازندرانی